قلم مقدس است

نقد چیست ؟ منتقد کیست ؟ 

دیشب به صورت کاملا اتفاقی و ناخودآگاه چشمم به جمال برنامه هفت روشن شد و لنز های دوربین هایم به اشتباه به سمت این برنامه رفت و از روی ساده اندیشی کنترل دست هایم را از دست داده و کنترل هم به یکباره بر دنده لج ایستاد و همه چی دست به دست هم داد تا شبمان را خراب کرده و حتی خوابهای شیرینمان را با حرفهای دوست به اصطلاح منتقدمان جواد طوسی (تحسین گر) و فیلمساز مدعی مان مازیار میری و گبرلوی مهربان و لطیفمان حتی رویاهای شبانه مان را خراب کردیم . حیف ...

اصلا تا حالا یک لحظه در واپسین لحظات تنهایی مان به واژه نقد فکر کردیم ؟ تا به حال شده از خود سوال کنیم منتقد یعنی کی و چی ؟ تا به حال شده فکر کنید چرا باید تهیه کننده ای جرات به زبان آوردن جمله ای مانند : "منتقد خوردنیست یا پوشیدنی" داشته باشد ؟ . تا به حال شده در فرهنگ لغات زبان  فارسی عزیزمان واژه نقد را جستجو کنید ؟ 

منتقد برنامه دیشب جواد طوسی واقعا طوسی بود ! یک روابط عمومی به تمام معنا یک ریویو تصویری و حتی سه بعدی ! یک راهنمای فیلم عالی ! یک تبلیغ استثنایی برای دیدن فیلم . منتقد چلوکبابی که میگن همینه ! - جواد طوسی به جای نقد که از اسمش معلوم است (نقد نه نسیه) به جای اینکه برای انجام وظیفه محوله و شغلش که برای آن دستمزد میگیرد مشغول تعریف و تمجید است . کم مانده که از طرف خودشان به فیلم سیمرغ دهند دقیقا گناهی که به درستی داوران جشنواره مرتکب نشدند . 

منتقد کشورمان به جای نقاط ضعف فیلم از فیلمساز می پرسد : "شما قصد دارید راه سعادت آباد را ادامه دهید یا حوض نقاشی را" یا می پرسد : "چگونه به جزئیات می پردازید" یا مشغول نقد کردن تفکرات منتقدان بزرگ کشورمان از جمله مرحوم "هوشنگ کاووسی" می شود ! تا فیلم - واقعا عجیب است . به شدت از صحبتهای این مو سپید متعجب شدم و هنوز هم باورم نمی شود چطور یک انسان می تواند در روز روشن وظیفه اش را درست انجام ندهد و نقد را با دستان خود به سلاخی بکشد . البته ساعات پایانی شب جمعه نه روز است نه روشن ! - معلوم است که راحت این اتفاق می افتد . 

سینما اگر به اینجا رسید به خاطر سهل انگاری منتقدان است - علتش تفسیر تراشی های فیلمهای الکنی ست که قدرت دفاع از خود را نداشتند . سینما اگر به اینجا رسید برای این است که منتقدان ما به جای انجام وظایفشان به به و چه چه و تفسیر و دروغ گفتند و کردند و بافتند . سینمایمان به دست امثال این تحسین گران به اصطلاح منتقد به این فلاکت رسید . منتقدان ما با نقد نکردن افکار مسئولان این سینمای بی مخاطب و بی مسئله رو پدید آوردند . 

وای می توان صد صفحه در مورد این تحسین گران به اصطلاح منتقد نوشت و نوشت و نوشت اما چه سود . به جای صد صفحه شما را به شدت دعوت میکنم به یادداشتی از تنها منتقد ایران که ایستاده و بزرگ منشانه به راهش ادامه می دهد . یادداشتی در مورد نقد چیست ؟ منتقد کیست ؟ . 

-----------------------------------------------------------------------------------------

چرا نقد ؟ آيا اصلا نيازي به نقد سينما هست، يا نه ؟

مگر فيلم. يك سر گرمي نيست، و همين ؟ بله، و نه. بله، فيلم سر گرمي است: يك سر گرمي بسيار گران. اگر سرمايه فيلم – كالا – باز نگردد،‌ چرخه توليد خوب نچرخد ،كارخانه ورشكست مي شد و صنعت مي خوابد. جاي چون و چرا،‌اما و اگر هم ندارد . صنعت سينما و صاحبانش- تهيه كننده ها،‌ پخش كننده ها،‌ سينما داران و …. نمي توانند ريسك كنند. كالا بايد بفروشد و سود كند. قانون، قانون سرمايه است. كالا بايد خوب عرضه شود تا مشتري از آن خوب استقبال كند،حتي اگر جنس بنجل باشد. پس تبليغ مي خواهد. تبليغات جزو لا ينفك صنعت است وبخشي ازهزينه آن. تبليغاتچي لازم است كه كالا راخوب معرفي كند. ومنتقد فقط تا وقتي قابل تحمل است كه اين وظيفه را انجام دهد؛ تبليغاتچي باشد، و به به و چه چه سردهد وكالا را در بوق و كرنا كند.

صنعت سينما، و عواملش ، نه به نقد – و نه به منتقد – نياز دارد، ونه علاقه . اكثر فيلمسازان نيز نه تنها به آن علاقه اي ندارند و آن را بر نمي تابند،‌بلكه با آن دشمن اند و عامل اخلال ميدانند. ونقد و منتقد را مخل آسايش خود. چرا كه خواب آرامشان راآشفته مي كند.

چه موقع فيلمساز، حتي فيلمساز هنرمند، نقد را بر نمي تابد؟ وخود را، و اثرش را،‌ بي نياز از نقد مي داند؟‌چه چيزي او را آشفته مي كند؟ وقتي كه نقد، نه ستايش از فيلم است و نه رپرتاژ آگهي براي فيلم. بلكه نقد ، چون و چرا كرده و دست رو مي كند.

نقد ،‌يا به هدف زده يا به بيراهه رفته اگر بيراه مي گويد باكي نيست . اثر حي و حاضر است و از خود دفاع مي كند و نيازي به دفاع آتشين صاحبش – فيلمساز و تهيه كننده – ندارد. مگر اثري ضعيف و ترسو كه قيم بخواهد ، يا صاحبش به آن شك داشته باشد. همچون طفل صغيري كه نياز به بزرگتر دارد، تا راه برود و نيفتد.

چرا مثلا جيمز كامرون كه فيلمساز خوبي است – و سه فيلم خوب ترميناتور2 ، ورطه و بيگانه ها را در كارنامه دارد – بعد از تايتانيك كه نجومي مي فروشد و اسكار و افتخار بسيار مي آورد ، به نقد جدي يك منتقد آمريكايي كه فيلم را مزخرف مي نامد ، واكنش خشمگينانه نشان مي دهد و ديوانه وار، سر بريده منتقد را طلب مي كند و از مدير مسئول روزنامه مي خواهداو را اخراج كنند.

يا برگمان در مورد فريادها و نجواها يا فاني و الكساندر ، آسوده خاطر هيچ واكنشي به نقد نشان نمي دهند. چرا كه از آنها مطمئن است و نقد، تقلب يا عفونتي را نشان نمي دهد كه فيلمساز مي خواسته پنهان سازد، اما در باره فلوت سحر آميز و بعضي فيلمهاي ديگرش ، واكنش نشان مي دهد و بر آشفته مي شود . مي داند كه نقد ها ، محق اند و آثار ، ياراي دفاع از خود را ندارند.

وقتي نقدي- و منتقدي- فيلمساز را وادار به دفاع از خود و حمله به منتقد مي كند و فيلمساز به چنين دامي مي افتد، در واقع او به جاي منتقد مي نشيند و مديوم عوض مي كند. از مديوم فيلمسازي به مديوم نقادي، و خود را لو مي دهد. از زبان منتقد -يا تماشاگر- مي گويد و به جاي او . وقتي مثلا مي گويد من كار خودم را مي كنم و منتقد هر كاري مي خواهد بكند و من به او – و به نقد- مي خندم و … تصادفا در مي يابيم اين فيلمساز است كه اتفاقا كار خود را نمي كند و به جاي فيلمسازي ،‌مدام مصاحبه مي كند و درباره فيلمش نظر مي دهد و معنا تراشي ميكند . در واقع فيلمساز با زبان منتقد درباره خودش حرف مي زند و از خود و اثرش تعريف مي كند و حتي ستايش به جاي منتقد. اما فيلم بد، از هر كه مي خواهد باشد، حقش رسوا شدن است. به قول رابين وود: ‹‹ فيلمي كه صرفا بر اساس نفرت و تحقير ساخته شده باشد فقط مي تواند نفرت آميز و سزاوار تحقير از كار در آيد ››

خشم منتقد، نه نشان دشمني با سينما ، و با سينماگر، كه ‹‹ نشان سلامت و قبراقي اوست. اما خشم نبايد تازگي و طراوتش را از دست بدهد ›› و به غر و لند تبديل شود. اين خشم در مقابل آثار پر طمطراق – همچون تايتانيك – واكنشي انساني نيز هست و نشان فرديت و شخصيت منتقد.

نقد بر فيلمهاي بد يا ضعيف،‌ همچون مشتي است كه براي ادامه حيات بر سينه بيمار سكته كرده اي مي كوبد تا خون و نفس در رگ و ريه اش به جريان بيفتد.

نقد در اين حال، قسمت خالي ليوان را مد نظر دارد، نه قسمت پر را. حتي اگر قسمت خالي يك صدم حجم ليوان باشد. همچنان كه جراح، در كل ارگانيسم سالم فقط به دنبال غده ناسالم مي گردد. حتي اگر بسيار كوچك باشد و قابل اغماض. هر اغماضي ممكن است به نابودي كل ارگانيسم بيانجامد.

نقد، به معني سره و ناسره كردن، محك زدن و مظنه كردن است و سرانجام داوري.

كار منتقد اين است كه مستقل از هياهو و سيل تحسينها و جوايز . در جست و جوي حقيقت باشد و نگذارد سر خودش و تماشاگر كلاه برود و بدلي را به جاي اصل بگيرد.

منتقد به نوعي وكيل مدافع تماشاگر است؛ قاضي نيز هست هر چند در تحليل آخر اين تماشاگر است كه حرف نهايي را مي زند.

نقد، همانگونه كه از عنوانش – نقد- پيداست، بايد‹‹نقد›› باشد، همچون پول نقد كه چك بي محل نيست: يا چك زماندار يا اسكناس جعلي، يا وعده پول. نقد،‌پول نقد است. نه نسيه. اثر تا وقتي نقد نشود نسيه است . با نقد است، كه ‹‹نقد›› ميشود و قابل استفاده . و گر نه هميشه نسيه مي ماند.

نقد ، بخشي از فرآيند ديدن است.

ضد نقد ، ضد ديدن است. فقط طرفدار نگاه كردن است و ضد مخاطب در تحليل آخر. نقد، نگاه كردن را به ديدن ارتقا مي‌دهد.

هيچ فيلمي بدون نقد، وارد تاريخ سينما نمي شود.

هنر، مديون نقد است. اگر ميلتون- اولين منتقد شكسپير- نبود، امروز كسي شكسپير را نمي شناخت. شكسپير را مديون ميلتون هستيم.

آثار بزرگ هنري با نقد، نه از بين مي روند، نه آسيب مي بيند، كه بر عكس جلا مي يابند و جاودانه مي شوند. ماندگاري سرگيجه و همشهري كين و … را مديون منتقدان هستيم.

اثر هنري و صاحبش، اغلب از طريق منتقد است كه مي ماند و ماندگار مي شود. در نقد بايد به اثر اعتماد كرد، نه به صاحب اثر. هر چند كه در تحليل آخر، مهمتر از اثرش است. اما از اثر است كه مي توان به موثر رسيد.

نقد خوب و منتقد جدي، ‹‹نوك تيز و حساس تجربه احساسي ما›› را تيز تر مي كند. چنين نقدي به ما مي گويد چطور مي توان سر گرم شد و از هنر لذت برد.چرا كه در سينما، هنر، از پس سرگرمي مي آيد.

به قول هيچكاك: در سينما، هنرمند براي بيان خود بايد بهاي گزافي بپردازدو آن، سر گرمي است.

نقد، هم پنجره است و هم آئينه. پنجره اي به روي فيلم و آئينه ديد منتقد نسبت به فيلم، و نسبت به خود.نقدي كه منتقد را ننماياند، نه كامل است نه با ارزش. نقد بايد باور منتقد و فرديت او را بنماياند. ‹‹ نقدي كه فاقد احساسات شخصي نويسنده اش باشد، ارزش خواندن ندارد. يك فرد وقتي نام منتقد به خود مي گيرد كه بتواند خلق هنري خوب يا بد را تبديل به يك مساله شخصي كند.›› 

مسعود فراستی     

سقوط معلولان در حوض

نگاهی به فیلم حوض نقاشی ساخته مازیار میری 

از نقدهای پزشکی بگذریم با نگاهی که فیلمساز دوست دارد فیلم را تماشا میکنیم یک داستان عاشقانه ! چشم آقای فیلمساز همان طور که دوست داری می نگریم شما هم نیازی نیست به ما توضیح دهی که این آدم های فیلمت ما به ازای خارجی دارند یا خیر ... 

دو معلول ذهنی که مشخص نمی شود آنان معلول ذهنی اند یا جسمی ! از دهان باز و غیر کنترل شده شهاب حسینی یک معلول ذهنی به نظر می آید اما از رفتارها و روابطش آن را میتوان فقط یک معلول جسمی تصور کرد از این هم بگذریم ... 

دو معلول دهنی با هم ازدواج میکنند و حاصل کارشان یک فرزند سالم است شدنی هست ؟ که اگر شدنی باشد باید به خدا شک کرد ! (نپرسید چرا که متهم به کفر می شوم) بی خیال همانطور که کارگردان دوست دارد به فیلم نگاه میکنیم چشم آقای فیلمساز می پذیریم که شدنی ست . زن معلول (نگار جواهریان) آشپزی میکند (خوب دقت کنید) توانایی آشپزی کردن را دارد ولی فقط میتواند کتلت درست کند !!!؟ آقای فیلمساز چرا ؟ چرا این زن درک آشپزی کردن را دارد غذا درست کردن را هم دوست دارد اما از این همه غذا فقط یک نوعش را بلد است آن هم درست کردن غذای سختی چون کتلت ...

داستان را اگر با نگاه فیلمساز ببینیم یعنی یک داستان عاشقانه و مسائل دیگرش را کنار بگذاریم باز هم ضعف در پرداخت شخصیت ها و فیلمنامه و کارگردانی در فیلم موج می زند . قرار است فقدان سلامت این پدر و مادر باعث بحرانی شود که عشق از پس آن برون آید و در انتها عشق بر تمام این فقدان ها پیروز شود همانند فیلم "طلا و مس" که حامد محمدی فیلمنامه نویسش به آن به درستی پرداخت اما در حوض نقاشی از هر دری به مسئله نزدیک شویم یک جای کار می لنگد . در طلا و مس بحران یک بیماری خطرناکی به نام (ام اس) بود که به یکباره مثل بختک بر خانواده روحانی مشهدی فیلم پدید آورد و آن روحانی که از خلل به وجود آمده توانست عشق و اخلاق را بیاموزد و در آخر پیروز بر زندگی شود (نه بیماری) اما در حوض نقاشی نه عشقی میان این دو معلول ذهنی به وجود می آید و نه بحرانی . در حوض نقاشی هم حامد محمدی سعی بر این داشته که با آمدن بحران عشق را نمایان کند دریغ از آنکه بحرانی وجود ندارد که محتوای عشق به احساس مخاطب و بعد به عقلش برسد . 

اگر بحران جدایی این فرزند از خانواده است که مخاطب میداند که این جدایی موقت و کودکانه است . فکر میکنم تمام مخاطبان روزهایی را با خانواده به هر دلیلی قهر بودند و گاهی حتی منجر به ترک خانه می شدند اما این قهرها که همه خوب میدانستیم کودکانه و موقتی هستند و وقتی مخاطب این را میداند پس دیگر بحران چیست ؟ عشق چیست ؟ فقدان چیست ؟ داستان عاشقانه کجاست ؟ آیا عشق با یک سکانس بوسه مرد از پشت شیشه  به دستان زن است (که قطعا به خاطر شرایط فیلمسازی ایران بوده) ؟ منظور فیلمساز از داستان عاشقانه همین سکانس بوده است ؟ 

متاسفانه حوض نقاشی را از هر زاویه و نگاهی چه پزشکی؛ روانشناسی؛ درام؛ عاشفانه مورد بررسی قرار دهیم فیلم خوبی نخواهد بود و قطعا حوض نقاشی یک فیلم سوء استفاده گر از نوع مبتذلش است . متاسفانه باید اعلام کرد که فیلم برای عرض اندام دو بازیگر شناخته شده برای فروش در گیشه است و معلولان ذهنی و مشکلاتشان بهانه است . بهانه هایی که در سینما لو می روند و خوبی این مدیوم همین است که فیلمسازان را لو می دهد . سکانس های رد شدن زن از خیابان که مخاطب را به جمله ای وای بمیرم براش وادار میکند یا همینطور ترس از سوار شدن وسایل شهربازی یا نگاه معصومانه و دست زیر چانه بردن های شخصیت زن (نگار جواهریان) مشکلات این معلولان است و چقدر تاسف برانگیز ! اما نیست فقط نشان دهنده سوء استفاده هایی هستند که نویسنده و کارگردان به دنبالش می گردند . بله شهاب حسینی در نقش یک معلول ذهنی بسیار جلب توجه میکند آقای فیلمساز ---- داستان عاشقانه ؟!! 

هیچ درامی در فیلم شکل نمی گیرد آن وقت داستان عاشقانه بدون درام هم می شود که ادعایشان گوش آسمان را کر کرده - کاش به جای این ادعاها به درام توجهی می شد . چه سخت و دشوار می شود دیدن فیلمی که بیننده تکلیفش را می داند . چه سخت است دیدن فیلمی که مخاطب می داند کودک برمیگردد . 

مازیار میری یا آن طرز برخورد در مصاحبه هایش با این نگاه سوءاستفاده گر در فیلمش مرا به یک پیشنهاد وادار میکند . او سعی کند یک تجدید نظری برای آینده کاری اش بکند و از نگاه های ده نمکیایسم بپرهیزد . او نگاهش به مردم به شخصیت های اثر به کاراکترها به مسائل علمی درون فیلم و همینطور مصاحبه ها بسیار زننده است و خودش فکری به حال آنان کند وگرنه این استعداد را هم باید به فراموشی سپرد .