رضایت به جداقل ها و میانمایگی

ششمین فیلم هفته سینماکات 

چهارشنبه سوری                 اصغر فرهادی 

ارزش : **                         نمره : 5.5/10

نقد من و دیگر نویسندگان سایت سینماکات را در اینجا بخوانید :

چرا چهارشنبه سوری فیلم متوسطی است ؟

چهارشنبه سوری تا سکانس برملا شدن خیانت، برای مخاطب خود اطلاعات مورد نیاز را مخفی میکند . بدون منطق روایت – گاهی روایت دانای کل و گاه شخصیتها . غافلگیری، استرس، دلهره سه تکنیک برجسته برای آچمز شدن مخاطب است که اصغر فرهادی خودآگاه فیلمش را بر اساس این سه عنصر در هر فصل از درامش پیش میبرد . دعوا و بحث زناشویی، مدام به مخاطب استرس وارد میکند و تردید زن نسبت به خیانت شوهر مدام ما را با غافگیری همراه میسازد و دلهره در سکانس افشای خیانت از سوی مرد، نقش کلیدی فیلم را ایفا میکند . این که مخاطب را در انتظار “چه” قرار دهیم و “چگونگی” مطرح نباشد، خود یک حربه جادوگری است – دست خالی بازی میکند و در یک زمان مناسب و غیر قابل تصور و سریع، با یک حرکت دست پر برمیگردد .

فیلم با کارگری از طبقه ضعیف و عزیمتش به دنیای متوسط شهری آغاز میشود .
از نگاه فیلمساز، نماینده طبقه ضعیف وضعیت خوشایندتری نسبت به طبقه متوسط دارد . دخترک (ترانه علیدوستی) قبل از آمدن به دنیای ناشناخته، شاد و سرخوش است و معصوم . با آمدنش به برج، تغییر وضعیت به روشنی دیده میشود.

این روایت به نوعی وضعیت این طبقه را تکه تکه و به مانند یک پازل به مخاطب نشان می دهد؛ اما نه آسیب شناسانه و عمیق . “چهارشنبه سوری” تنها به “سطح” میپردازد، یعنی نشان دادن وضعیت یک طبقه اجتماعی – اما وقتی “عمیق” خواهد شد که “چگونگی” به اینجا رسیدن این طبقه را در دستور کار خود قرار میداد که متاسفانه همین مسئله، فیلم را مانند موضوعش، در حد متوسط نگاه میدارد .

چهارشنبه سوری رضایت به حداقل ها از سوی سازندگان است . معضلات اجتماعی را، اساسا به گردن این طبقه می اندازد؛ توضیح نمیدهد و با نفرت و کینه، یک طرفه به مقابله با آن میرود . مسئله “چگونگی” از مهم ترین مسائل سینماست . تنها به این دلیل که سینما حذف زائدات زندگیست و آنچه روایت میشود باید درد، معضل و مسئله باشد . زائدات “چهارشنبه سوری” تکرار دعواهای زناشویی است – کارکرد ندارند و حتی روی بچه که درکلیت فیلم جای خاصی ندارد نقشی ایفا نمیکند.

دومین نقص فیلم به کارگردانی مربوط میشود. دکوپاژها کاری انجام نمیدهند، دوربین در جایگاه چشم مجازی برای دیدن آنچه هست، فراتر نمیرود . یک کارگردان دقیق، جای خالی “چگونه ها” را با تکنیک و فرم پر میکند .میزانسن ها کاملا برای رسیدگی به ظاهر سطح طبقه متوسط بنا شدند . چهارشنبه سوری میتوانست عمیق باشد و تنها یک سند تصویری از وضعیت یک طیف نباشد . متوسط بودن این فیلم کاملا آگاهانه است و اصغر فرهادی درباره این موضوع به ماندگاری قصه اش توجه نداشته و دغدغه اجتماعی خود را با انتقام و نفرت میگیرد همچنان اصغر فرهادی شخصیت فیلمهایش را دوست ندارد .

عشق و انواع آن

به مناسبت تولد فیلمساز بزرگ "اینگمار برگمان" سایت سینماکات پرونده ای برای قدردانی و تشکر ترتیب دیده است . 

دز همین رابطه تحلیل من برای آخرین فیلم این فیلمساز را در همین وبلاگ و یا در سایت سینماکات مطالعه کنید . 

ساراباند / saraband                    اینگمار برگمان / Ingmar Bergman

ارزش : ****                             نمره : 9.0

 
عشق و انواع آن با نگاهی به ساراباند آخرین ساخته برگمان

ساراباند یک شاهکار به تمام معناست . یک کلاس درس فیلمسازی و بازیگری – یک فیلم روشنفکرانه اصیل – تجسسی در رابطه با عشق و عاطفه و مرگ در میان انسانها . چهار شخصیت و یک قاب عکس و یک فیلمساز مسئله مدار که فیلمی بی نقص را پدید آورده ، که از هر جهات هنرمندانه و مرموز است . مرموز به معنای واقعی کلمه … مانند یک کودک کاملا روراست بازی میکند اما درعین حال باهوش و با تجربه عمل میکند . پنجره است، باید نزدیک شد تا پیرامون را دید .

فیلم با یک نمای نوستالژیک از “ماریا” آغاز میشود . او عاشق “جووان” همسر قبلی خود است و تصمیم میگیرد به دیدن او برود . در سکانس دیدار، جووان خواب است و با بوسه ماریا بیدار میشود – گویی این عشق یکطرفه و تنها از سوی ماریاست . ماریا تکلیفش روشن است، او با آمدنش به منزل جووان مانند فیلمساز در جستجوی عشق است، عشقی که در آخر ماریا در ملاقات با دختر بیمارش به آن میرسد . ماریا نماد عشق خام است که باید به تکامل برسد و در انتها هم میرسد .

و اما جووان هوس باز و متظاهر است . او در دو ازدواج  قبلی خود نه از روی عشق و احساس بلکه از روی هوا و هوس زندگی کرده است . او در عشق شکست خورده و ریاکاراست از همین روی عاشق زن پسر خوانده خود “هنری” میشود ؛ زنی به نام “آنا” که ما تنها یک قاب عکس از او میبینیم، عکسی که نقطه اشتراک در تمامی روابط این شخصیت ها است . دراین فیلم رد پای “آنا” در همه جا دیده میشود و همگی عاشق او بودند و هستند . این عشق هر چه باشد دلیل تنفر از “هنریک” است؛ که “جووان” دلیل این تنفر از پسرش را بهانه ای بچه گانه که مربوط به نوجوانی هنریک است عنوان میکند . در اتاقش عکس  “آنا” دیده میشود، او یک بازنده مطلق زندگیست . اظطراب و استرس آخر این شخصیت، محصول زیست بدون عشق اوست .

“کارین” دختر هنری که بعد از فوت مادرش “آنا” باید نقش همسر را هم برای پدرش بازی کند، تا مبادا “هنریک” با سرانجامی که در آخر از آن میبینیم دچار شود . کارین نماد معصومیت عشق است، او عاشق پدرش است اما گاهی از دستش خسته میشود . کلاف عمر “هنریک” به دست “کارین” است، او نوازنده قطعه ای از “باخ” به نام ساراباند است . قطعه ای که به قول “برگمان” هر گاه به آن گوش میکند به مرگ فکر میکند . و در آخر هم او با نواختن آن قطعه “هنریک” را به آنچه همیشه خوابش را میدیده دچار میکند . “کارین” در دام یک عشق “اگزیستانسیالیستی” اسیر است و در آخر تصمیم میگیرد از چنگال این عشق نابجا فرار کند . نمیتوان هم دختربود و هم همسر، نمیتوان پدر را دوست داشت و عاشقش بود . دوست داشتن با عشق متفاوت و از آن برتر است …

“هنریک” بعد از فوت همسرش “آنا” از لحاظ روحی و عاطفی آسیب شدیدی خورده است اما همچنان به دلیل حضور دخترش در کنار خود نمود بیرونی پیدا نکرده است، این آسیب به خاطر حضور “کارین” جلوه نمیکند. اینکه چرا هنری تا این حد کمبود عشق را نمیتواند تحمل کند و معشوقه هایش را مجبور به ماندن در کنار خود میکند به یقین ریشه در کودکی او دارد . سکانس ملاقات با پدرش در تبیین شخصیت هنریک نقش کلیدی دارد . او کمبود عشق را از ریشه و از کودکی به دوش میکشد و تا عشق به “آنا” او یک سرخورده عاطفی بوده است . از همین روی شخصیت اگزیستانسیالیستی او باورپذیر است واینکه چرا او دخترش را مانند یک همسر قسم خورده میخواهد بسیار قابل درک است .

“آنا” شخصیت مرموز و کلیدی این فیلم که همیشه و همه جا اثری از او دیده میشود؛ چند بار با کلوزآپ قاب عکس او روبرو میشویم . عکسی که شباهت بسیار زیادی به مونالیزا اثر شاخص “لئوناردو داوینچی” دارد، که به “لبخند ژوکوند” هم معروف است. آنا همیشه جلوتر از خود را میدیده و خوب میدانسته که بعد از مرگش چه بلایی سر “هنریک”، “کارین” و “جووان” می آید . او حتی در نامه ای که خطاب به هنری می نویسد به او گوشزد میکند که این عشق بیمارگونه را رها کرده و بگذارد کارین زندگی طبیعی خود را دنبال کند . این نامه به ما گوشزد میکند که حتی “آنا” هم فقط به خاطر عشق افراطی و بیمارگونه “هنریک” او را ترک نکرده است . آنا عامل اصلی  به کار افتادن حس مادرانه و درک عشق  برای “ماریا” است و حسرتی تقدس گونه برای “جووان” و انگیزه ای فنا ناپذیر برای “کارین” …

“باخ” نوازنده ای که در این فیلم نقش کلیدی و اساسی دارد . فرم فیلم و تاثیری که موسیقی این نابغه بر روی شخصیت ها میگذارد کاملا مشهود است . قصه اساسا از روی نت های موسیقی باخ پدید آمده اند. ده اجرای دو نفره که گویا از ده قطعه باخ الهام گرفته شده اند .

این فیلم مدیون کلوزآپ های بی نظیر اینگمار برگمان است . فیلم اساسا از طریق کلوزآپ رموز نهفته در شخصیت ها که بر هر دلیلی برگمان نتوانست یا نمیخواست که بازگو کند انتقال میدهد . در کلوزآپ ها بسیاری از ناگفته ها تصویر میشود .

در ادامه میپردازیم به بررسی ده فصلی که رویارویی های دو نفره این شخصیت ها با هم است .

پرده  اول : رویارویی دو عشق قدیمی که در شناخت شخصیت ها، قاب هایی از طبیعت و ترسیم یک ازدواج دوباره را نوید میدهد . از خدا و مذهب در حد چند کلمه صحبتهایی میشود و اینکه جووان از دو فرزند مشترک خود با ماریا کاملا بی اطلاع است .

پرده دوم : رویارویی ماریا با کارین است که کارین که در نگاه اول بسیار پریشان و نگران معرفی میشود . در این برخورد ما اولین کلوزآپ جدی برگمان را در عکس شماره ۱ می بینیم . قبل از فلش بک درگیری کارین و هنریک، این کلوزآپ هم تعلیق و هم عمق ماجرا را به ما میرساند. اساسا کلوزآپ های این فیلم عمیق است و اساسی . این کلوز آپ با نوع فن بیان و میمیک افسرده بازیگر معصومیت عشق را به خوبی تصویر میکند .

ساراباند

پرده سوم : رویارویی هنریک و کارین است که به شدت فصل مهمی از فیلم را تشکیل میدهد و از لحاظ کارگردانی بسیار عالی و جذاب . پدر و دختر در یک تخت خوابیده اند و عکس مادر هم به روی دیدگان کارین است، گوی عکس شاهد عذاب دختر است … پدر (هنریک) اعتراف میکند و خود اسم آن را توجیه رفتار بدش میداند و به جای عذرخواهی خاطره ای که با آنا داشته را تعریف میکند . خاطره ای که بسیار به امروزشان شبیه است و در شناخت هر سه شخصیت مهم است . دکوپاژ و کلوزآپ های برگمان در این سکانس به گونه ایست که از لحظه لب گشودن به اعتراف تک فریم با کلوزآپ های چرخشی از پدر به دختر و بالعکس مواجه ایم و در آخر نمایی از قاب عکس “آنا” و فید شدن این پرده از فیلم با چشمان آنا … عکس شماره ۲

  • VTS_01_0[(069812)01-13-22]VTS_01_0[(072090)01-13-56]

پرده چهارم : رویارویی هنریک با جووان یک پرده بسیار مهم و به یادماندنی از برخورد پدر و پسر است و رفتار اگزیستانسیالیستی هنریک را ریشه یابی میکند . هنریک از کودکی یک سرخورده و بدون پشتوانه بوده است . “جووان” در این سکانس کاملا بی احساس و در عین حال مقتدر که با تحقیر “هنری” سعی بر این دارد تا خلاء عشقی که به “آنا” داشته را جبران کند . بهترین کلوزآپ برگمان در عکس شماره ۳ را ببینید : نگاه هنری نشان میدهد که تا چه اندازه او شکننده است و حتی تنفر را هم میتوان در چشمانش دید . گویا این تقابل های دو طرفه در پرده های مختلف در خود نوعی کنتراست “تضاد” هم به دنبال دارد . از پس هر عشقی، تنفر است و از پس هر تنفری، عشق …

VTS_01_0[(094451)01-28-39]

پرده پنجم : رویارویی هنری با ماریا بیشتر برای شنیدن کابوسی هست که همیشه هنری در خواب میبیند و از ترس، مرگ، عشق، تنفرهایش با ماریا که در این گفتگو بیشتر شنونده است صحبت میکند . این کابوس در فصل های بعدی جنبه واقعیت به خود میگیرد .

پرده ششم : رویارویی کارین با جووان است . شروع آن با غرق شدن هنری درشنیدن قطعه ای از موسیقی باخ آغاز میشود . پدر بزرگ برای کارین فاش میسازد که پدرش یکی از موانع پیشرفت اوست . کارکرد این پرده نسبت به پرده های دیگر شاید کم رنگ باشد اما دیدن قاب عکس آنا و دیالوگ ها و موسیقی باخ بسیار کلیدی هستند .

پرده هفتم : خواندن نامه “آنا” توسط کارین برای ماریا است . این نامه نهایت عشق مادری را میرساند که تمام عمرهمه را دوست داشته و همگی او را دوست داشتند . برای همین در رفتار ماریا یک نوع تغییر و یک غبطه دیده میشود . تاثیر این پرده برای ماریا در آخرین صحبت هایش رو به دوربین در پلان پایانی نمود پیدا میکند .

پرده هشتم (ساراباند) : بهترین پرده این فیلم است . پر از رمز و راز هنرمندانه با بهترین روش های برگمانی برای القای حس – این پرده خود سینماست و هنر – پر از عشق و انواع آن – بسیاری بوسه  “هنریک” و “کارین” را پرده برداشتن از اسرار این دو توسط برگمان میدانند . معتقدند برگمان میخواسته رابطه جنسی پدر و دختر را فاش سازد. اما در واقع این بوسه در بازی کارین کشف میشود؛ این بوسه کارین را شوکه میکند و به سرعت خود را عقب میکشد – عشق دختر و پدر در لحظه ای به صورت اتفاقی تبدیل به عشق زناشویی شد و به سرعت از آن گذشت . در لحظه ای که دنیای هنریک از هم پاشیده و میداند دیگر دخترش را از دست میدهد از او میخواهد “قطعه ساراباند” را با ویلون سل بنوازد . در عکس شماره ۴ نمای کلوز به اکستریم کلوزآپ صورت هنریک را میبینیم . او فروپاشیده است و  در حال شنیدن این قطعه به فکر فرو رفته است . همه چیز در آن قطعه “ساراباند” نهفته است . او به مرگ فکر میکند، قطعه ای که برگمان در مصاحبه اش میگوید این قطعه را هر موقع که گوش میدهد به مرگ فکر میکند …

  • VTS_01_0[(168588)01-55-48]VTS_01_0[(168932)01-56-03]

پرده نهم : لحظات بحرانی نام دارد . لحظاتی که هنریک مرگ را برمیگزیند و کارین بعد مادرش، حال پدر را از دست میدهد و جووان به بیماری که هنریک همیشه آرزویش را داشت دچار میشود . بیماری اظطراب واسترس – در این میان ماریا که در این سفر در جستجوی عشق بوده است، در میان صحبت های جووان تا حدودی در رسیدن به آن نزدیک میشود .

  • VTS_01_0[(184925)02-04-45]VTS_01_0[(184962)02-04-46]

پرده دهم

(آخر) : عشق از گونه ای دیگرنشان داده میشود . جووان با بیماری اظطرابش دست و پنجه نرم میکند و ماریا با حسی ترحم انگیز او را کنار خود قرار میدهد – عشقی از روی ترحم – و اما بعد از این همه کش و قوس ها ماریا برای آنکه تکامل، چکیده، چیستی و فلسفه عشق را در این سفردرک کند، آنا را به عنوان الگوی خود قرار میدهد . سرانجام به دیدار فرزند بیمارش میرود و با دست کشیدن به صورت فرزند خود زندگی را به او برمیگرداند – (معجزه عشق) – در آخر شما را به خواندن دیالوگ های ماریا در انتهای فیلم دعوت میکنم :

“بعضی وقت ها به آنا فکر میکنم، در حیرتم چطور زندگیش رو اداره میکرد، چطور صحبت میکرد، چطور حرکت میکرد، نگاهش …، اون لبخند تقریباً سورئالش، احساس آنا …عشق آنا … – اتفاقی برام افتاده که شاید به این موضوع مربوط باشه، وقتی برگشتم دخترم مارکا رو در آسایشگاه دیدم”

عکس شماره ۵

      • VTS_01_0[(193646)02-15-52]
      • VTS_01_0[(194815)02-16-13]
    • VTS_01_0[(194705)02-16-08]
 line

وقتی عقل دانلود میشود

نقد فیلم : 

لوسی / lucy                           لوک بسون / Luc Besson

ارزش گذاری : 0                       نمره : 0.5

میتوانید این نقد را درسایت سینماکات هم بخوانید 

وقتی عقل دانلود می شود/یادداشت محسن باقری بر فیلم لوسی
 
برخلاف ظاهر پرزرق و برقش و ادعای روایت علمی، با فیلم بدی که از علم هم سطح پز و کوچکی بهره برده مواجه ایم. در واقع تم جذاب و فریبنده مد روزی را با دستمایه مخاطب قرار دادن قشر کم خرد؛ قصد دارد لوسیفر را انسان به دانای کل تشبیه کند و از قبالش نظریه عقل را دچار دگرگونی سازد . البته همینگونه به اهداف خود هم میرسد و مخاطب عام و خاص در دام شلوغ بازی هایش گرفتار می شود؛ اما لوسی در روایت شلخته و در نگاه هم میتوان کثیف عنوان کرد که حتی در علم هم جاهل است.

روایت شلخته به این معنی که از لحاظ مفهومی هیچ تفاوتی از انسان دیروز و امروز قائل نیست. انسان دیروزی تنها در نمای بصری و ظاهری با شباهتی به میمون که نظریه داروین مطرح میکند فراتر نمیرود اما در مفهوم خرد انسان دیروز و امروز تفاوتی قائل نیست. به طور مثال لوسی به آخرین نهایت ظرفیت عقل خود دست می یابد که تنها تفاوتش با انسان اولیه ؛ مصرف داروی خزئبل و مضحک است. یعنی انسان اولیه با استفاده از دارویی که در فیلم به (سی پی اچ ۴) نامیده شده به همان لوسی در فیلم میرسد که شاهد هستیم. و این هم بماند که هیچگاه مشخص نمیشود که این دارو از دلفین درست شده یا مواد تشکیل شده در رحم مادران باردار و شاید مادران دلفین!. آنچه که مهم است این تصور که انسان اولیه و امروزی با بهره گیری از عقل به دانایی میرسد در دیدگاه سازندگان به دو نشانه میتوان دست یافت.اول اینکه درک و فهم سازندگان از موضوع بسیار سطحی و بدون تحقیق بوده است – حالا میخواهد سازنده اش صاحب نام باشد یا نباشد. دوم اینکه نیت پلید لوسیفری (شیطان) را از اول به هدف و برنامه ریزی نشسته اند. اینکه لوسی اسم شخصیت فیلم معرفی میشود و اتفاقا در این سالها بسیار هم بر این نام تاکید شده بود و به طور کاملا تصادفی نام دیگر ابلیس هم بوده؛ میتواند به نشانه دوم بیشتر شباهت داشته و نام فیلمساز تکنسین سینما و فیلمنامه نویس بی عمق در کارنامه نشان دهنده همان بی دانشی در این موضوع را متصور شد . خلاصه از هر زاویه لوسی یک فیلم بد اما پرمدعاست که بسیاری را هم میفریبد.

انسان اولیه که با تجربه و گذر زمان علم و دانش را کسب و به دیگران منتقل میکرد و انسان امروز را مخترع دارویی خزئبل رسانده که زمان را نادیده میگیرد در تناقض با علم و فلسفه است. پس این نگرش که عقل مساوی داناییست از کجا آمده است. لوسی با پاره شدن کیسه بر دانایی و قدرتش افزوده میشود؟ مگر دانایی بدون در نظر گرفتن تجربه ممکن است . آن تجربه این دارو را کشف کرده و آنوقت آن دارو خود ره صد ساله را یکساعته میرود؟ این بسیار کمدی جلوه میکند از همین رو اگر لوسی در ژانر کمدی گام میزد این ضعف ها به طور دیگری عمل میکردند؛ اما وقتی لحنی جدی و خشک با دز اکشن و حادثه ای و با روایت فراانسانی که به جای علم عرضه میکند بسیار خطرناک، کثیف، بی سواد جلوه کرده است که فریبندگی آن نگران کننده میشود.

علم یقین – عین یقین – حق یقین در فیلم کاملا مفقود و تهیست … علم یقین در فیلم با حق یقین مساویست. سوال اینجاست چرا با یقین بر بدی عقل آن را انجام میدهد و که جواب را علم و مذهب به دلایل بازدارنده حسی و ماورایی داده اند. بهره گیری از تمام قوه های عقل و رسیدن به لوسی با “حق یقین” ممکن میشود و آن حق یقین از طریق درک و رسیدن به حق مطلب است . یعنی لوسی با بهره گیری از عقل نمیتواند به دانایی مطلق رسیده و تجربه و زمان لازمه و ضرویست . زمان ثابت است که در لوسی متغیر جلوه میکند. عقل نمیتواند درک را بدون تجربه فراهم سازد و دانای مطلق از درک جدا نیست و حق الیقین تنها به واسطه عقل و ادراک ممکن است . حال این ادراک در لوسی تنها در سکانسی به مادرش که آنجا حتی حافظه بلند مدت خود را به یاد می آورد دیده میشود و اما کمی بعد به راحتی انسانی بی گناه را با بی تفاوتی صرف به قتل میرساند و گناه کار مسببش را به جای انتقام زنده گذاشته تا اکشن بازی پایانی آن تیر و تفنگ و آرپی جی به نمادی از دشمنان علم تبدیل کرده و از عقل برداشت هیولایی و نه انسانی ارائه دهد. راننده تاکسی بی گناه کشته میشود آن وقت گناهکار وحشی که به نوعی بلای روح و روان بوده را زنده میگذارد . این واکنش عقلانی نیست پس عقلی درکار نیست . کلیه واکنش های لوسی مانند همین هستند . از رانندگی بی عقلش در اتوبان تا نگاه های مثلا عاقلانه اش به انسانها که بیشتر شباهت نگاه دیوانه ها و توهمی ها یادآوری میشود تا عاقلان و فرزانگان.

عقل در قرآن و دیدگاه علی (ع) به معنای راهی برای رسیدن به درک و دانش و انسانیت معرفی میشود نشانه عاقل را رفتار خیرخواهانه؛ انسانی و حق طلب معرفی میکند. میتوانید با رجوع به احادیث وقرآن به تعریف عقل پی ببریم. ولی حتی در علم هم عقل را منفک از درک میدانند . ادراک به تجربه میگویند به طور مثال عقل میداند که مواد مخدر و کشتن فردی دیگر به ضرر من است اما آن را انجام میدهد چون جای درک آن و دیدن و تجربه و حس کردن نابسامانی های موادمخدر در رسیدن به “حق یقین” خالیست. اما این سیر درک در لوسی را در ادامه بررسی میکنیم نکته اصلی و اصل مطلب در این فیلم پایان بندی آن است که هم از لحاظ فرم سینمایی و هم مفاهیم جمع بندی شده به کل دست فیلم و فیلمساز را رو میکنند . لوسی به کل ریاضی و علوم ثابت شده را رد کرده و اعداد و حروف را ساخته درک بشر اعلام میکند. در سوال پروفسور دلفین دوست میپرسد پس چه چیزی وجود ما را اثبات میکند . لوسی “زمان” را دلیل اثبات خود معرفی میکند و پروفسور دلفین باز هم با دهان وامانده میگوید زمان یکتاست. یک به علاوه یک نمیشود دو چون زمان تند ما را محو میکند؟ این چه برداشت و درک سطحی از عقل صددرصدی است که پروفسور بدون چون و چرا ذهن توهم زده لوسی را میپذیرد.کلا لوسی مجزومه و خدای توهم است و شاید ما در حال دیدن توهمات لوسی هستیم اما نوع راوی دوربین این را نمیدهد و این تناقض نظریه و رفتار را نمیتوان به حساب توهم آورد. زمان از ریاضی دور نیست در همان مثال لوسی با تلویزیون سه بعدی که از چشانش بر فضا گسترانیده و میگویدیک ماشین در زمان تند محو میشود و زمان ثایت دلیلی بر اثبات وجودی ما هست نشان دهنده کلیه تئوری های شکل گرفته ریاضیست. ثانیه اول مساوی است با ثانیه دوم و به هیچ وجه تغییر نمیکند. علم ریاضی با واگیری از طبیعت که زمان را هم بخشی از آن میداند به اعدادی رسیده که غیر قابل تغییرند. یک خودکار با خودکار دیگری میشود دو خودکار – زمان ثابت است و عدد دستخوش تغییر نخواهد شد . پس بازی های شعبده بازی خودکار روی هوا مانده و بازی تصویری سه بعدی از چشمان لوسی تنها پروفسور کم عقل را هیپنوتیزم میکند و بیشتر مخاطب از این بازیها جشم و دل سیرند . اینکه ریاضی را رد میکنیم چون زمان یکتاست ناخودآگاه اثباتی بر ریاضی هست نه انکارش …

دقایقی بعد با نشستن بر صندلی کذایی و کامپیوتر سیاه رنگ بی منطق – پارادوکسی در این نظریه در عرض دو دقیقه ارائه میدهد که علم،منطق،هنر؛ روانشناس، جامعه شناس و حتی داروین و انیشتین را با خنده روبرو میکند . زمان یکتا را لوسی در ۵ دقیقه هم تعقل میکند هم تفکر هم آموزش هم تجربه هم درک هم دانایی مطلق کلیه علوم هستی را به سرعت نور می یابد و به خدایی میرسد . به شدت مضحک و جاهلانه… اگر تئوری سفر در زمان از سوی انیشتین با سرعت نور را توسط لوسی شدنی بدانیم که نمیدانیم دیگر درک در این سفر را چه کنیم. انیشتین گفت که با ساخت دستگاهی به سرعت نور میتوان در زمان سفر کرد و گذشته و آینده را بدون تغییر زمانی دید. ثانیه ۱۰ سال پیش ثانیه ۳ سال بعد است . در ضمن با سفر در گذشته و آینده نمیتوان در صدم ثانیه هم زندگی کرد و هم درک کرد و هم فهمید. خدا شدن لوسی در پایان را که دیگر بگذریم. این چه سفری بود که رد همان نظریه زمان است. بازگشت به عقب با سرعت تند که رد یکتایی زمان است حالا تجربه و درک را چگونه به صدم ثانیه ای میتوان دریافت… عقل صددرصد چه ربطی به چشمان فراتر از زمان دارد. به طور مثال کسی که عقل سی درصدی دارد با چشمان و دستانش میتواند هفت هزار صفحه بخواند و بفهمد و درک کند؟!!! واقعا کامپیوتر چه کرده است که از زندگی هم درکی بیشتر از فضای مجازی نداریم و فیلمساز ما در آرزوی پیدا کردن لینک دانلود خود میگردد و در دلفین پیدا میکند. علم کهکهشان با لینک آپلود شرکت مایکروسافت با ابررایانه سیاه رنگ لزج که همچنان فلش حاوی کلیه اطلاعات تحویل بشریت میدهد.

لوسی در دیالوگی بی دانشی را مسبب اغتشاش عنوان میکند اما خود او دو دقیقه پیش با دانش ۷۰ درصدی کل شهر را به نابودی کشاند. بی تفاوت و بدون مسئولیت. اگر آن ماشینهای به هوا پرتاب شده را اعتشاش نمیدانند پس اسمش چیست ؟ … تشنگی قدرت آن “ماده آبی شکل مضحک” نبوده که آن اعتشاش را به وجود آورد. پس بهتر است بگوییم این توهم است که فیلم پرت و پلا لوسی را خلق کرده است.
کلیه فرم سینمایی این اثر از دنیای اینترنت نشئت گرفته است. همه چیز را با تصاویری اینترنتی فرم داده و میبینیم . درصدبندی ها تا انتهای درصد تنها از عهده تصوری اینترنتی برمی آید. ریاضی رد شده که درصد را با ۱۰۰ پایان میدهد با لوسی رد کرده علم رباضی فرم میگیرد. من فکر میکنم کلیه مخاطین در پایان باید به تماشای اودوز کرده لوسی مینشستند تا اس ام اس دادن خدای لوسی به پلیس احمق … باید سکانس پایانی تیمارستان را به نظاره مینشست و از سالن خارج میشد نه اینکه این خزئبلات غیر علمی را به جای علم جا بزنیم و عده ای را دعوت به خدا شدن توسط دارویی که قطعا قرار است در سال های آینده به عنوان مواد مخدر در جامعه پخش کنند فرهنگ سازی کنیم. این را در همین نقد از من به یادگار بسپارید که دیری نیست مواد مخدر آبی رنگ دایره ای شکل به اسم لوسی در دسترس همگان باشد .

لوسی با بالا رفتن درصد استفاده از عقل در تصویر و سینما به آپلود و دانلود شباهت دارد تا به انسان . در صورتی که عقل از احساس جدا نیست پس کشتن آدمی بیگناه به هیچ وجه از عقل برنمی آید . عقل میسنجد که کشتن بی عقلی ست . عقل زور و ماهیچه زیاد نمیکند . عقل احساس را نادیده نمیگیرد . لوسی در این فیلم از بی عقلی رنج میبرد که در ظاهر به اسم دانایی به خورد مخاطب داده اند. عقل آذمی یک ظرف است و هر آنچه که به دانایی مرتبط است مانند هر آنچه دیده، شنیده، اندیشیده و تجربه تفکر و تعقل باید در زمان جاری شود به دانایی رسد . عواطف و احساسات بخشی از وسیله های ارتقادهنده دانایی هستند که به کل در لوسی از بین رفته است . تیر را بدون درد از بدن در می آورد؟ انسان ها را به راحتی از بین میبرد و آن کسی که باید نابود کند به دستور فیلمساز زنده گذاشته تا از ابزار اکشن و بمب بازی های انتهای فیلم بهره مند باشد . مخاطب هم در این شلختگی تنها به آپلود شدن لوسی دل بسته تا در انتظار پایان دانلود باشد و وقتی مشاهده فایل را کلیک می کند با خدا و انسان به خدایی رسیده مواجه شود ! و حتما با حیرت زدگی ، در صدد رسیدن به عقل و دانایی به جستجوی مواد و دوپینگی رفته تا ماننذ لوسی جاودانه و خدایی را هم تجربه کنند ! . این احمقانه ترین درک ممکن از عقل، علم، دانش، هنر و حتی زندگیست .. استفاده از عقل دانلود کردنی نیست این تمام حرف نگارنده یادداشت است. نمیتوان انسان را کامپیوتر فرض کرد که هر آن به اینترنت متصل شده و مانند نرم افزارهای کامپیوتر بر روی موج رادیو و تلویزیون و تلفن دسترسی یابد و خود را کامل کند . نمی توان انسان را شخصیت بازیهای کامپیوتری فرض کرد و با نگاه کردن و فشردن دکمه اینتر دشمن را نابود کرد . نمیتوان انسان را فارغ از عواطف و احساسات عاقل دانست . این تنها از تعریف انسان به عنوان یک ماشین و آذم آهنی بر می آید . عاقل با هر وسیله تن به رسیدن اهداف نمی دهد . از زندگی اش لذت میبرد و عقل اگر راهی برای نابودی این زندگیست او را برنمیتابد .

ظرف و ظرفیت مسئله این است؟ ظرف به اندازه کل زمین هم باشد و دانش و حواس و احساسات اگر در طول زمان با استفاده از چشم، گوش، زبان به ظرفمان شکل و رنگ دهند قسمتی از مغز را کمک به بهره گیری بیشتر سوق میدهد که آن هم متغیر و اصولی ندارد. این دقیقا زندگی و حیات است . به نوعی عقل از قبل برای انسان تعریف نشده است و انسان اداره کننده آن است . علم در تعریف عقل جبر را انکار میکند زیرا وجود خدا کاملا توسط علم رد شده قلمداد میشود پس اختیار در عقل انسان حرف و اول آخر را میزند. حال چگونه علم درون فیلم برای عقل درصدبندی کرده و ۱۰۰ درصد را برایش کامل و ۱۰ درصد را اولیه معرفی میکند . به هیچ وجه عقل تنها فضایی برای بهره گیری نیست در واقع فضایی هم برای بهره گیری هم برای ذخیره است . نظریه هایی غیر از این هم به کلی اثبات نشده و عملا مطرح نمیشود.

پس لوسی درام را بر یک واقعه غیر علمی و روایت را بر اساس تخیلات مجازی و کامپیوتری بر انسان تحمیل میکند. خب قطعا نباید خرده ای گرفت وقتی بازی های کامپیوتری بچه های دیروز با فیلمسازی امروزشان همداستان شود باید هم لوسی ها بر لوس بازی خود و کودکی مجازی خود عرضه اندام کنند.

line

شعاری و محتوازده

پنجمین فیلم هفته سایت سینماکات : 

لویاتان / Leviathan                            آندری زویاگینتسف

ارزش : 0                                         نمره : 0.0

این نقد را به همراه یادداشت های منتقدان دیگر، در سایت سینماکات بخوانید 

لویاتان

لویاتان به طرز عجیب و شگفت آوری فیلم بد و مضحکی است، با باد یک مشت ستایش گر به اصطلاح منتقد بزرگ شده است . نه فلسفی است و نه مذهبی فقط ادعایش را دارد . بزرگتر از دهانش حرف میزند و اندازه نگه نمیدارد . این اشارات منتقدان به مسائل فلسفی فقط و فقط نشان از سطحی بودنشان است . ضد فرم و محتوانگر …بسیار خنده دار است وقتی فیلمی در درام، شخصیت پردازی مشکل جدی دارد، مسائلی همچون عهد عتیق و ایوب – مذهب و فلسفه را به زوربه فیلم می چسبانند و برای فیلم ارزش های من در آوردی پیدا میکنند .

شخصیت ها همگی افسرده، الکلی، ناشناس اند . شخصیت ها مدام در حال نوشیدن اند، درون و بیرون ندارند . همگی اکسسوارند …کاراکترها از جمله شهردار معلوم نیست از کجا آمده به کجا میروند، حال یک مشت فلسفه دوست از دل این کاراکترها چگونه فلسفه می بینند خدا میداند . واقعا مریض اند و مریضی این دسته از منتقدان دردناک است …

منتقدی فرنگی می نویسد : (زِویاگینتسِف همه را محکوم می‌کند: کلیسا، دولت، پلیس و دستگاه قضایی، همه همدست هستند. حتی کولیا و بی‌صبری، بی‌عزم و اعتیاد او به نوشیدن الکل نیز از گزند انتقاد در امان نیست، با این وجود نابودی او یک مکافات عمل غیر حق و ناعادلانه است) این دیگر از آن دست نگاه های افراطی و محتوایی است که از دل کتاب ها برای فیلم می بافند . این چه محکومیتی است که نمیتوان برایش مصداق بصری و درون فیلمی آورد ؟ پلیس و دستگاه قضایی و کلیسا همگی زیر مجموعه دولت اند و وقتی مشکلی بین شهرداری و مالک زمین باشد قطعا دولت طرف شهرداری را میگیرد این اسمش محکومیت نیست . وقتی فیلمسازی بخواهد یک انتقاد تند را به سرانجام برساند و از دلش صاحبان یک جامعه را محکوم کند، اولین شرطش در آوردن شخصیت های خاص با قصه ای که یاری دهنده کاراکترها باشد نه از پرت و پلا …


کدام بیننده میتواند به طور قطع سرنوشت شخصیت ها را توضیح دهد ؟ مرگ زن، داستانش به کجا رسید ؟ وکیل یا همان برادر این خانواده چه شد ؟ اصلا شخصیتی درون فیلم هست یا همگی در حد تیپ های خیلی عادی هستند ؟ دلیل خیانت زن چیست، برگشتنش، کشته شده یا خودکشی کرده ؟ کلیسا در فیلم چه جایگاهی دارد غیر از چند دیالوگ نابجا …لویاتان به هدفی که آندری زویاگینتسف دنبالش بوده نرسید، چون سینما بلد نیست .

فیلمساز میگوید : (در زندگی هر انسانی ساعتی فرا می‌رسد که او باید رخ در رخ سیستم قرار بگیرد و از احساسش در مورد عدالت و خدا بر روی زمین دفاع کند. و دقیقاً به این خاطر است که هنوز هم می‌توان این سوال‌های وحشتناک را در مقابل مخاطب و تماشاگر قرار داد، و به این خاطر است که هنوز می‌توانیم در نزدیکی‌مان قهرمان تراژیک بیابیم یا همان «پسر خدا» را سرزمین‌مان از دست نرفته است، برای من و برای همه‌ی کسانی که این فیلم را برایشان ساخته‌ام) . باید گفت فیلمساز عزیز این حرف شما در فیلم کجاست ؟ غیر از چند نمای ساده و چند دیالوگ سطحی …لویاتان فیلمی به شدت بد، محتوازده، سطحی است که با نوشته های چند منتقد بد، محتوازده، سطحی به این جایگاه رسیده است .
line

تشنه جشنواره و جایزه

پنجمین فیلم هفته سایت سینماکات : 

شهر زیبا                         اصغر فرهادی 

ارزش گذاری : *               نمره : 2.5

این نقد را به همراه یادداشت های دیگری از منتقدان در اینجا سایت سینماکات بخوانید 

شهز زیبا در عینیت (ابژه) آنچنان هم زیبا نیست . از موضوع تا لوکیشن و کاراکترها گرفته تا نوع روایت و پرداخت … رفاقت تا آشنایی با “فیروزه” که اتفاقا درب و پنجره فیروزه ای هم به خوبی به شخصیت پردازی این کاراکتر کمک کرده است تا شخصیت ابوالقاسم “فرامرز قریبیان” که چگونگی مذهبی بودنش در نگاه اول ما را یاد فیلمهای جشنواره ای می اندازد . همگی آنها نشانی از شهر زشت میدهد تا زیبا …

نگاه “اگزوتیک” سازندگان اثر کاملا مشهود است . عشق خام است و زیبایی این فیلم تحمیلی است، تحمیل شده از سوی نویسنده به نام فیلم، نامی که نچسب است و در فیلم جایی ندارد . آنچه که بعد از فیلم برای ما میماند نه عشق است و نه نفرت، نه قصاص و نه بخشش، نه زیبایی و نه زشتی، تنها یک نگاه انتقادی به مسائل مختلف که کاملا هم سطحی به آنها رسیدگی میکند .

شهر زیبا یک موضوع واحد ندارد و نمیتواند روی یک مضمون فوکوس کند . بعد از کش و قوس های اولیه فیلم که از رفاقت و آشنایی با شخصیتها و طلب بخشش از خانواده مقتول میپردازد، به انتقاد از مابه التفاوت دیه زن و مرد و نه قصاص و بخشش تبدیل میشود . بخشش، قصاص، تبعیض بین زن و مرد و پرداخت نصف دیه از طرف خانواده مقتول به علت اینکه عزیزش دختر بوده و قاتل عزیزش پسر؛ و نگاه انتقادی فیلمساز نسبت به این پدیده به حرف اصلی فیلم تبدیل میشود که انصافاً هم تنها در همین زمینه تا حدودی موفق است .

اصغر فرهادی جوان است و جویای نام، اولین فیلم اکران شده او “شهر زیبا” بود . کاملا میتوان درون اثر تمنای فیلمساز به دیده شدن در جشنواره ها را دید، البته نه در مقام فیلمساز بلکه در مقام “فیلمنامه نویس” … شهر زیبا به طور قطع یک “فیلم جشنواره ای” محسوب میشود . از مضمون تا کستینگ، روایت، شخصیت پردازی، فضاسازی، لوکیشن، قصه، طراحی صحنه -همگی التماس جایزه دارند …

پایان فیلم را بررسی کنید، همه چیز روی هواست … هیچ کدام را به سرانجام نمیرساند و هنوز بلند نشده زمین میخورد . فرهادی کودکش (شهر زیبا) را به بالا پرتاب میکند و تیتراژ پایانی را پخش میکند . یک پایان نچسب برای داستانی نچسب … یک پایان تحمیلی و اجباری، برای قصه ای کاملا سرراست و رئال … پایان این فیلم، فیلمساز را لو میدهد، که دنبال چه بوده – چگونه بوده – چه شده است . این تو در تویی و گیر کردن شخصیت ها با هم از سوی فیلمساز به ما تحمیل میشود . این بن بست پایانی با بخشش یا قصاص به راحتی هموار میشود . نیازی به پایان باز نیست چون بن بستی نیست، چون گره ای نیست … تنها تکلیف فیروزه با سیگاری که روشن میکند مشخص است .

شهر زیبا فیلم بدی است . بازیگرانش فیلم را نگه میدارند و تماشاگر را پس نمیزنند و این تنها نکته مثبت فیلم است .

line

پز روشنفکری

چهارمین فیلم هفته سایت سینماکات : 

ملکه                              محمد علی باشه آهنگر 

ارزش : 0                         نمره : 0.5

این نقد را به همراه یادداشت های دیگری از منتقدان در اینجا سایت سینماکات بخوانید 

فیلم “ملکه” درمانده و گیج بین دو نگاه به جنگ تحمیلی است . زبان ساختاری خود را بین رئال و سورئال برمیگزیند و در گذر از “واقعیت” به “فراواقعیت” کاملا ناموفق است . دو زبانی که این فیلم را بیشتر به یک فیلم روشنفکرانه جنگی تبدیل کرده است – آن چیزی که دوستان نمیخواهند متوجه آن باشند این بوده است که جنگ ما دفاعی بوده . و اینکه در جنگ دفاعی، دشمن را به چشم مهاجم به خاک و ناموس نبینیم و در مقابله با او دوستانه برخورد کنیم تا دشمنی، از یک نگاه بیمار برمی آید، که تنها راه نجاتش پز روشنفکری است .این سینما به شدت حال آدم را بد میکند – گیج و منفعل است . هر چه برایش بهانه های زیبایی شناسی بصری آوریم، دردی را دوا نمیکند .

نه جنگ را میفهمد و نه دفاع و به شدت این دو را با هم اشتباه میگیرد . تنها نکته مثبت این فیلم، فیلمبرداری و در کل کارگردانی علیرضا زرین دست و محمد علی باشه آهنگر است که متاسفانه از لحاظ تفکر این دوستان در مقابله با هشت سال جنگ تحمیلی نگاه هایی غیر عقلانی و احساسی از خود بروز میدهند، که برآیندش از درک نادرست می آید .جنگ ما جنگ تحمیلی بود پس این تفکر که در مقابله با دشمن متجاوز رفتارهای انسان دوستانه و اومانیستی از خود سردهیم و دشمن را دعوت به دوستی کنیم، از آن کارهایی است که به شخصه هیچ وقت درکش نمیکنم .
در مجموع ملکه فیلمی بد، گیج و منفعل است که نه مخاطب عام دارد و نه خاص – شاید عمده دوستان به اصظلاح داوری در جشنواره فجر با جایزه های سفارشی خود باعث ماندن ملکه در این سال ها بوده باشند .
line